علت وقوع جنگ بدر
کاروان قریش با سرمایه بسیار بزرگی که همه زن و مرد قریش درآن سهیم بودند[۳]، عازم شام - منطقه غزه - شده بود. بدین ترتیب که کاروان قریش در غزوه عشیره از دست مسلمانان گریخت و به شام رفت. پیامبر (ص) مراقبانى را گماشت تا به هنگام بازگشت کاروان او را خبر کنند. سرپرستى کاروان را ابو سفیان بر عهده داشت و سى مرد، کمتر یا بیشتر، همراه او بودند. گفته اند: قیمت کالاهاى این کاروان به پنجاه هزار دینار مى رسیده.هیچ مرد و زن قریشى در مکه نبود مگر اینکه از یک مثقال طلا تا هر اندازه که توانسته بود در آن سرمایه گذارى کرده بود. حتى برخى از زنان، سرمایه هاى بسیار اندک فرستاده بودند. [۴] چون پیامبر (ص) زمان بازگشت کاروان قریش از شام را دانست، یاران خود را براى حمله به آن فرا خواند. ده شب پیش از خروج خود از مدینه، طلحة بن عبید الله و سعید بن زید را براى کسب خبر و اطلاع روانه فرمود[۵]
خودداری عده از مسلمانان در یاری رسول خدا(صل الله علیه و آله وسلم)
رسول خدا (ص) مسلمانان را به حرکت فرمان داد. مردم حرکت کردند، برخى مشتاقانه فرمان پیامبر (ص) را پذیرفتند و شمارى از خوف انتقام قریش با کراهت و سنگینى دستور رهبر را استقبال کردند. گروه زیادى از اصحاب هم چون با خروج پیامبر (ص) موافق نبودند همراه او بیرون نرفتند و در این مورد سخن و گفتگو بسیار شد.[۶] گروهى از اهل بینش و افراد داراى حسن نیّت هم از همراهى با پیغمبر (ص) خوددارى کردند که نمى پنداشتند جنگى خواهد بود، بلکه گمان مى بردند این سفر براى کسب غنیمت است. اگر گمان مى کردند که جنگ خواهد شد، هرگز تخلف نمى کردند. [۷] خداوند متعال در قرآن واکنش مسلمانان را چنین بازگو فرموده است: کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. [۸] همان گونه که پروردگارت تو را از خانه ات به حقّ بیرون آورد و حال آن که دستهاى از مؤمنان سخت کراهت داشتند؛ با تو درباره حقّ- بعد از آن که روشن گردید- مجادله مى کنند. گویى که آنان را به سوى مرگ مى رانند و ایشان (بدان) مى نگرند.
برخى از این جهت کراهت داشتند که قریش در مقابل چنین اقدام خطرناکى سکوت نخواهد کرد.برخی از مسلمانانی که در مکّه شکنجه شدند. آنان از پیامبر (ص) اجازه مى خواستند تا با مشرکان بجنگند، امّا به آنها اجازه جنگ داده نمى شد. هنگامى که فرمانجنگ یافتند، و دستور آمد که به سوى بدر حرکت کنند، این کار برشمارى از آنان سخت مىنمود. خداوند نازل فرمود: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. «1» آیا ندیدى کسانى را که به آنان گفته شد: (فعلا) دست (از جنگ) بدارید، و نماز را بر پاى دارید و زکات بدهید؛ والى همین که کارزار بر آنان مقرّر شد، به ناگاه گروهى از آنان از مردم (- مشرکان) ترسیدند، مانند ترس از خدا یا ترسى سختتر، و گفتند: پروردگارا؛ چرا بر ما کارزار مقرر داشتى؟ چرا ما را تا مدّتى کوتاه مهلت ندادى؟ بگو: برخوردارى (از این) دنیا، اندک و براى کسى که تقوا پیشه کرده، آخرت بهتر است.[۹]
آگاهی ابوسفیان از قصد حمله مسلمانان به کاروان قریش
ابوسفیان که خطر را درک می کرد، از همان تبوک شخصی را به مکه فرستاد تا قریش را به حمایت از اموالش فرا خواند. گفته شده که ابوسفیان، زمانی که در شام بود، خبر آمادگی مسلمانان را برای حمله به کاروان شنیده بود[۱۰] اما محتمل آن است که خبر دقیقی نداشته و لذا، در بازگشت تا نزدیکیه ای چاه های بدر نیز آمد. واقدی به نقل از مخرمه می نویسد: ما از شام ترسان بیرون آمدیم و از کمین مى ترسیدیم. این بود که چون از شام بیرون آمدیم ضمضم بن عمرو را گسیل داشتیم.[۱۱] ابو سفیان او را مأمور ساخت که به قریش خبر دهد که محمد حتما به کاروان حمله خواهد کرد. و دستور داد بینى شتر خود را ببرد و هنگامى که وارد مکه مى شود جل و جهاز شتر را هم واژگون کند و جلو و پشت پیراهن خود را هم بدرد و فریاد کشد که: کمک ... کمک ...! و گفته اند که او را از تبوک روانه داشتند.[۱۲]
خواب عاتکه دختر عبدالمطلب
عاتکه دختر عبد المطلب در خواب دید که مردى سوار بر شتر به مکّه آمد و فریاد مى زد: اى آل غالب؛ یا: اى آل غدر؛ به سوى بسترهاى مرگ خود بشتابید. سپس سنگى را از فراز کوه ابو قیس روانه کرد که چون پایین آمد، ریزریز شد. چنان که در مکّه هیچ خانهاى نبود که سنگریزهاى در آن نیفتد. عاتکه خواب خویش را به عبّاس گفت. او نیز به عتبة بن ربیعه بازگفت. عتبه گفت: این مصیبتى است که در قریش روى خواهد داد. امّا ابو جهل با شنیدن خواب عاتکه به تمسخر گفت: این پیغمبر دومى است که در بنى عبد المطلب ظهور مى کند. قسم به لات و عزّى؛ سه روز صبر مى کنیم. اگر آن چه او گفته، درست بود که هیچ و الّا سندى را علیه شما خواهیم نوشت که در میان عرب خانوادهاى نیست که زنان و مردان آن از بنى هاشم دروغگوتر باشند.روز سوم دیدند، مردى بانگ مىزند: اى آل غالب؛ اى آل غالب؛ مصیبت؛ مصیبت[۱۳]
حرکت و تجهیز سپاه قریش
احدى از بزرگان قریش نبود، مگر این که مالى براى تجهیز سپاه پرداخت. قریش اعلام کرد: هر کس براى نجات کاروان بیرون نیاید، خانه اش را ویران مى کنیم. از این رو کسى نماند که براى جنگ بیرون نرود، مگر این که به جاى خود کسى را فرستاد. [۱۴] ابو لهب نیز عاص بن هشام را در مقابل چهار هزار درهم که گفته مىشود از راه قمار از او مىخواست، به جاى خود فرستاد. [۱۵]عبّاس، عقیل، نوفل بن حارث و طالب بن ابى طالب از بنى هاشم همراه قریش عازم شدند. طالب به اجبار قریش از مکّه بیرون آمد، بر اثر مشاجره لفظى با آنان که مىگفتند: به خدا قسم که مىدانیم دلهایتان با محمّد است، همراه کسانى که به مکّه بازگشتند، برگشت.[۱۶]
ابو سفیان با تغییر مسیر، کاروان را نجات داد و نمایندهاى را براى بازگرداندن قریش فرستاد.او کاروان را بسرعت راند و بدر را سمت راست خود قرار داد و به طرف ساحل دریا رفت[۱۷]. ابو جهل بر خلاف نظر ابو سفیان اصرار ورزید که باید به منطقه بدر برویم و سه روز در آنجا بمانیم و بخوریم و شراب بنوشیم تا عرب از این حرکت و جمعیت ما با خبر شوند و براى همیشه از ما حساب ببرند. در عین حال قبیله بنی زهره و بنی عدی بازشگتند.[۱۸] قریشیان همراه خود زنان خواننده و نوازنده را نیز بردند.این زنان در همه منازل طول راه آواز مى خواندند، گروهى از سپاهیان را هم براى تحریک به جنگ با خود بردند. نهصد و پنجاه جنگجو بیرون آمدند و صد اسب هم براى خود نمایى و تکبّر یدک مى کشیدند، چنانچه خداوند در کتاب خود یاد فرموده است: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا من دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ : و مباشید چون آن کافران که بیرون آمدند از خانه هایشان به طریق طغیان و نمایش مردمان[۱۹]
شورای جنگی سپاه اسلام
در نزدیکى بدر مسلمانان از آمدن و تجمّع قریش براى دفاع از کاروان تجارتى خبردار شدند. شمارى از این مسأله وحشت کردند و برخى فغان و ناله سردادند. پیامبر (ص) با یاران خود مشورت کرد که بجنگند یا در پى کاروان باشند؟
ابو بکر گفت: ایشان قریشاند با آن خودخواهى و تکبّرى که دارند. از روزى که کافر شدهاند، هرگز ایمان نیاوردهاند و از روزى که عزیز گردیدهاند، هرگز ذلیل نشدهاند. از سوى دیگر شما هم براى جنگ بیرون نیامدهاید. رسول خدا (ص) فرمود: بنشین. ابو بکر نشست.
عمر برخاست و همانند ابو بکر سخن گفت. پیامبر (ص) او را به نشستن فرمان داد و او نشست[۲۰]
سپس مقداد برخاست و گفت: اى رسول خدا درست است که اینان قریشاند که با تکبّر خود آمدهاند، امّا ما به تو ایمان آورده و ترا تصدیق کردهایم و شهادت مىدهیم که آنچه تو آوردهاى، حقّ است و از نزد خداوند. به خدا قسم، اگر ما را فرمان دهى که در میان آتش رویم یا خود را بر خار مغیلان زنیم، مى رویم و پروا نمى کنیم و آنچه را که بنى اسرائیل به موسى گفتند که تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید، ما همین جا نشستهایم، ما نخواهیم گفت، بلکه ما مىگوییم: تو و پروردگارت رهسپار شوید و نبرد کنید که ما هم همراه شما نبرد مى کنیم. به خدا قسم که در راست و چپ و پیشاپیش تو خواهیم جنگید و اگر به دریا وارد شوى، همراه تو خواهیم آمد و اگر ما را تا نواحى حبشه ببرى، با تو خواهیم آمد. رنگ رخساره پیامبر (ص) از شنیدن سخنان مقداد برافروخته شد و برق شادى در نگاهش نمایان گردید، چنان که آشکارا خندید و او را دعا کرد.[۲۱]
رسول خدا (ص) باز از مردم نظر خواست و گویا قصد وى انصار بود، چه هم جمعیتشان بیشتر بود و هم بیم داشت که مبادا انصار فکر کنند که اگر در مدینه مسألهاى پیش آید، بر آنان است که از پیغمبر (ص) دفاع کنند، امّا در خارج مدینه چنین مسئولیتى ندارند. چنان که در پیمان عقبه پذیرفته بودند. سپس سعد بن معاذ برخاست و گفت: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللّه؛ گویا به ما نظر دارى؟ گفت: آرى، سعد گفت: گمان مى کنم که براى کارى بیرون آمدى و اکنون به کار دیگرى مأمور شده اى. فرمود: بلى. سعد گفت: یا رسول اللّه؛ پدر و مادرم فداى تو. ما به تو ایمان آورده ایم و تو را تصدیق کرده ایم و شهادت داده ایم که آنچه آوردهاى حق است و از جانب خداوند. پس هرچه خواهى فرمان بده که ما اطاعت مى کنیم ... به خدا قسم؛ اگر ما را فرمان دهى که به این دریا فرو رویم، با تو فرو خواهیم رفت. باشد که خداوند چشم تو را به دیدن فداکارى ما روشن کند. پس ما را به نام خدا رهسپار ساز. رسول خدا (ص) شادمان شد و دستور حرکت داد و گفت: خداوند متعال یکى از دو دسته را به من وعده داده است. به خداى قسم؛ هم اکنون گویى به کشتارگاه ابو جهل بن هشام، و عتبة بن ربیعه و شیبه و ... مى نگرم ... سپس حرکت کرد تا در بدر فرود آمد.
از برخى از متون به دست مى آید که بیشتر صحابه خواهان تعقیب کاروان و ترک نبرد بودند.[۲۲]. خداوند متعال این جریان را در قرآن بیان فرموده است؛
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ. [۲۳] و (به یاد آورید) هنگامى را که خدا یکى از دو دسته (کاروان تجارتى ابو سفیان یا سپاه قریش را به شما وعده داد که از آن شما باشد و شما دوست داشتید که دسته بىسلاح براى شما باشد و (لى) خدا مىخواست که حق (- اسلام) را با کلمات خود ثابت، و کافران را ریشه کن کند.
تمرّد برخی اصحاب از شکستن روزه هایشان
پیامبر (ص) بیرون رفت. یک یا دو روز، روزه گرفت، آنگاه توقف فرمود و منادى آن حضرت ندا داد که: اى گروه سرپیچان! من روزه خود را گشودهام، شما هم روزه بگشایید. و این تعبیر براى آن بود که قبلا هم فرموده بود روزه بگشایید و نگشاده بودند[۲۴]
شب قبل از نبرد
در آن شب همان گونه که قرآن تصریح کرده، خواب راحتی چشمان مسلمانان را فرا گرفته و تا صبح خوابیدند. امام علی(ع) میگوید: آن شب همه در خواب بودند جز رسولخدا(ص) که تاصبح زیر درختی به نماز مشغول بود.[۲۵]
خبر عمار یاسر و عبدالله بن مسعود که دورادور گشتی اطراف سپاه قریش زدند، حکایت از اضطراب کامل آنان داشت بطوری که تحمل شنیدن صیحه اسبان را نداشته و آنان را می زدند تا آرام بگیرند. آنان، با آن که ده شتر کشته و گوشت آنها را کباب کرده بودند، از ترس نتوانستند لب به غذا بزنند و گرسنه به استراحت پرداختند[۲۶]
نبرد بدر
تعداد سپاهیان دو طرف
تعداد سپاه مسلمانان
رسول خدا (ص) با سیصد و سیزده نفر به شمار یاران طالوت بیرون آمد. هفتاد شتر داشتند که دو یا سه نفر به ترتیب بر یکى سوار مى شدند. پیامبر (ص)، على (ع) و مرثد بن ابى مرثد و زید بن حارثه، به نوبت یک شتر را سوار مى شدند. به اجماع مورّخان مقداد یک اسب داشت. گفته اند: در همه سپاه پیامبر (ص) فقط همین یک اسب بود. [۲۷]سلمانان شش سپر و هشت شمشیر داشتند.[۲۸]شمار مهاجران شصت و چهار یا هفتاد نفر بود. هفتاد و شش، هفتاد و هفت و هشتاد نفر هم گفته اند. مطابق نقل دیگر دویست و هفتاد نفر از انصار بودند و بقیه سپاه از مهاجران. ارقام دیگرى هم گفته اند.[۲۹] از این میان صد و هفتاد نفر از مردم خزرج بودند که البته در همین هم اختلاف است.رسول خدا در محله سقیا یک یک سپاهیان خود را ورانداز کرد و هر کسی که سنش متناسب با جنگ نبود به مدینه بازگرداند. عبداللّه بن عمر، اسامةبن زید، زید بن ارقم و چند نفر دیگر بازگردانده شدند. عمیر بن ابی وقاص که شانزده سال داشت، از ترس آن که او را باز گردانند، خود را در لابلای جمعیت متواری و پنهان کرد. زمانی که رسولخدا(ص) وی را دید و خواست تا او را برگرداند، عمیر گریه کرد و پیامبر ص - او را پذیرفت؛ وی در بدر به شهادت رسید.[۳۰]بامداد روز جنگ، رسول خدا (ص) سپاه خود را ساماندهى کرد. افتخار پرچمدارى بدر با على بن ابى طالب (ع) بود [۳۱] که در همه جنگهاى رسول خدا (ص) او صاحب لواء (پرچم) حضرتش بود. [۳۲] بنابراین دیدگاه کسانى که مىگویند: در بدر چند پرچم (لواء) بود، یکى را مصعب بن عمیر داشت و یکى را حباب بن منذر؛ درست نیست. مگر این که منظورشان این باشد که پرچم مهاجران را مصعب داشت و پرچم انصار را حباب.
تعداد سپاه مشرکان
تعدادشان بین نهصد و پنجاه نفر تا هزار نفر بوده است.. هفتصد شتر داشتند. [۳۳] گفته اند: چهار صد اسب [۳۴] دویست و صد اسب هم گفته اند. [۳۵]ششصد نفر زرهپوش بودند.[۳۶] روزى یک نفر سپاه را طعام مى داد. روزانه نه یا ده شتر مى کشتند. طعامدهندگان دوازده نفر بودند. از جمله: عتبه، شیبه، عبّاس، ابو جهل و حکیم بن حزام چنان که معروف است بعدا از جمله مؤلفة قلوبهم بود.
مبارزه تن به تن در ابتدای کار
نخستین کسانى که از قریش به میدان آمدند و هماورد خواستند، عتبه، شیبه و ولید بودند. سه تن از جوانان انصار به میدان آمدند، امّا جنگجویان قریش گفتند: برگردید. ما با شما نمى جنگیم. ما همتایان خود را از قریش مى خواهیم. رسول خدا (ص) آنان را بازگرداند و سه تن از افراد خانوادهاش را فرستاد، زیرا خوش نداشت که با انصار شروع کند. «1» پس عبیدة بن حارث، حمزه و على (ع) را خواست. على (ع) ولید را کشت. حمزه و شیبه پس از حمله بسیار که شمشیرهایشان کند شد، به هم چسبیدند. على (ع) متوجّه آن دو شد و چون حمزه از شیبه بلندتر بود، على گفت: عمو؛ سر خود را به زیر آور، چون حمزه سرش را به میان سینه شیبه برد، على (ع) ضربتى زد و نصف سر شیبه را پراند. عتبه پاى عبیده را قطع کرده بود. على (ع) آمد و عتبه را که هنوز رمقى داشت، کشت. بدین ترتیب على (ع) در کشتن هر سه شرکت داشت.[۳۷]
آن حضرت در نامه اى به معاویه نوشت؛ من حقیقتا ابو الحسن هستم، قاتل پدر بزرگت، عتبه و عمویت شیبه و دایى ات ولید، و برادرت حنظله، آنهایى که خداوند در روز بدر خونشان را به دست من ریخت.[۳۸]
اوج درگیری
پس از کشته شدن قریشیان در نبرد تن به تن ابوجهل گفت که نباید از کشته شدن آنان هراسی داشته باشیم؛ آنان در جنگ عجله کردند. او شعار داد: اِنّ لنا الْعُزّیْ ولا عُزّی لکم، و مسلمانان گفتند: اللّه مَوْلانا و لا مَوْلی لکم؛[۳۹] ابوجهل توصیه میکرد که بیشتر اسیر بگیرند تا بعد از آن، به آنان نشان دهند که بخاطر جدا شدن از دین پدران خویش و خدایان آنها چه بر سرشان آمده است.[۴۰]
پر شدن دهان و چشم مشرکان از سنگ ریزه
ابن عبّاس در تفسیر آیه: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى؛ مىگوید: [۴۱] رسول خدا (ص) به فرمان جبرئیل به على (ع) گفت: مشتى سنگریزه به من بده. على (ع) مشتى سنگریزه (در روایتى: خاک) برگرفت و به آن حضرت داد. رسول خدا (ص) آن را بر روى کافران ریخت. احدى از آنان باقى نماند، مگر این که چشمش (و در روایتى دهان و گلویش) از سنگریزه پر شد. سپس مؤمنان آنان را به ردیف، کشتند و اسیر کردند. [۴۲]
حضور فرشتگان در نبرد بدر
خداوند، فرشتگان را در نبرد بدر به کمک مسلمانان فرستاد. خداوند متعال می فرماید:إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ.[۴۳] هنگامى که پروردگارت به فرشتگان وحى مىکرد که من با شما هستم، پس کسانى را که ایمان آوردهاند، ثابت قدم بدارید. به زودى در دل کافران وحشت خواهم افکند. پس فراز گردنها را بزنید، و همه سرانگشتانشان را قلم کنید.
و در جایی دیگر می فرمایند :مىفرماید: وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ. [۴۴] و تا آن که دلهاى شما بدان اطمینان یابد.
به هر حال گفته مىشود، فرشتگان خود را شبیه امیر المؤمنین على (ع) در مىآوردند. [۴۵] شاید همین فرشتگان بودند که شمار مسلمانان را در هنگام جنگ براى مشرکان زیاد نشان مىدادند. چنان که خداوند فرمود: وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ.[۴۶] و به یاد آورید هنگامى را که اندک بودید، پس شما را بسیار گردانید.
نقش رسول خدا(صل الله علیه و آله) در میدان جنگ
رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) خود نیز شرکت فعّالی در جنگ بدر داشت. از امام علی(ع) نقل شده که فرمود: در روز بدر، و آنگاه که کارزار سخت می شد، ما به رسول خدا(ص) پناه می آوردیم و آن حضرت خود سخت در کارزار شرکت داشته و کسی نزدیک تر از او به مشرکان نبود.[۴۷]
پایان نبرد و نتایج آن
مشرکان قریش در بدر به سختى شکست خوردند. ابو جهل و عده دیگری از سران قریش کشته شدند و عده ای به اسارت در آمدند و سایرین فرار کردند.رسول خدا(ص) فرمود که شیطان آن اندازه که در این روز حقیر و کوچک و ذلیل شده - بجز غضب شیطان در روز عرفه در هنگام نزول رحمت و بخشش خداوند از گناهان بزرگ - هیچ چنین نشده بود.[۴۸]
در بدر هفتاد نفر از قریش کشته و همین تعداد اسیر شدند. مطابق روایت دیگرى، چهل و پنج نفر کشته و همین تعداد اسیر شدند. شاید منشأ اختلاف این باشد که در روایت دوم، کشته ها و اسراى قریش را به نام برشمرده اند. لذا نام همین تعداد را به یاد آورده و باقى را فراموش کرده اند. از این رو گمان بردهاند که این رقم نهایى است. در حالى که این تعداد، افرادى بودهاند که ناقل آنها را به نام مى شناخته است نه این که همه کشته ها و اسراى قریش همین تعداد بوده اند. درباره شهداى سپاه اسلام اختلاف وجود دارد. در حالى که احدى از مسلمانان اسیر نشد، شمار کشته هاى آنان را نه، یازده و چهارده نفر گفته اند. از این رقم اخیر، شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار بوده اند. غنایم بدر عبارت بود از: صد و پنجاه شتر، ده اسب؛ متاع، سلاح، لباس، پوست دبّاغى شده و چرم فراوان
کشته شدگان قریش در بدر
روز بدر هفتاد نفر از مردان قریش به دست مسلمانان و فرشتگان کشته شدند.
قهرمان اسلام
کفار در روز بدر، على (ع) را مرگ سرخ نامیدند که براى آنان جز بلا و بدبختى چیزى نداشت.[۴۹] عده که در جنگ بدر بدست على (ع) کشته شده و عامه و خاصه از آنها نام برده اند عبارت اند از: ولید بن عتبه، عاص بن سعید،طعیمة بن نوفل، نوفل بن خویلد، ربیعة بن اسود، حارث بن زمعة ، نضر بن حارث بن عبد الدار ، عمیر بن عثمان بن کعب بن تیم عموى طلحة بن عبید اللَّه ، عثمان و مالک دو پسر عبید اللَّه برادران طلحة بن عبید اللَّه مسعود بن أمیة ابن مغیرة، مسعود بن أبى امیة بن مغیره ، حنظلة بن ابى سفیان ، عمرو بن مخزوم ، ابو المنذر بن ابى رفاعه ، منبه بن حجاج سهمى ، عاص بن منبه ، علقمة بن کلده ، ابو العاص بن قیس بن عدى ، معاویة بن مغیرة ابن أبى العاص ، لوذان بن ربیعه، عبد اللَّه بن منذر بن ابى رفاعه، حاجب بن سائب بن عویمر ،قیس بن فاکه ابن مغیره، حذیفة بن ابى حذیفة بن مغیره،ابو قیس بن الولید بن المغیرة ،اوس بن مغیرة بن لوذان ، زید بن ملیص،عاصم بن ابى عوف، سعید بن وهب هم قسم با بنى عامر ، معاویة بن عامر بن عبد القیس ،عبد اللَّه بن ابى عوف بن جمیل بن زهیر بن حارث بن اسد، سائب بن مالک،ابو الحکم بن اخنس ،هشام بن ابى امیه بن المغیره. این عده که سى و پنج نفر از معاریف و شجاعان قریش بودهاند بدون اختلاف بدست على (ع) کشته شده اند.[۵۰]
از دیگر کشته شدگان معروف قریش می توان به: عبیدة بن سعید بن عاص أموىّ، عقبة بن أبى معیط أموى، عتبة بن ربیعه عبشمى، شیبة بن ربیعه عبشمى،، زمعة بن أسود بن مطّلب بن أسد بن عبد العزّى، حارث بن زمعه، عقیل بن أسود، أبو البخترى: عاص بن هشام بن حارث بن أسد، أبو جهل: عمرو بن هشام مخزومى، عاص بن هشام مخزومى، أسود بن عبد الأسد مخزومى،أمیّة بن خلف جمحى، علىّ بن أمیّه و ..... اشاره کرد.[۵۱]
کسانی که رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) در کشتن آنها اکراه داشت
رسول خدا(ص) پیش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از کشتن افرادی که به نحوی در رخدادهای مکه به او کمک کرده و یا به زور به بدر آمده بودند صرف نظر کنند، بنی هاشم در شمار این افراد بودند.[۵۲] یکی از آنان ابوالبختری بن هشام بود که زمانی مانع آزار رسول خدا(ص) شده بود[۵۳]؛ با این حال گویا قاتل وی او را نشناخته و به قتل رساند. همچنین رسول خدا(ص) از قتل حارث بن عمر بن نوفل نهی کرده بود، چون به اکراه به این جنگ آمده بود. او نیز کشته شد.[۵۴]
کشته شدن ابوجهل (فرعون قریش)
رسول خدا(ص) در انتظار خبر قتل ابوجهل بود. زمانی که خبر قتل وی را آوردند، فرمود: این خبر از داشتن شتران سرخ موی برای او نیکوتر است. کشته شدن ابوجهل که رسول خدا(ص) او را فرعون امت و رأس ائمةالکفر نامیده بود، آن مقدار اهمیت داشت که رسول خدا(ص) گفت: خدایا وعده خود را محقق ساختی.[۵۵] کشته شدن ابوجهل در همان جنگ نیز بدان معنا بود که همه چیز تمام شده است.[۵۶]
کشته شدگان قریش در چاه
رسول خدا (ص) دستور داد که چاه قلیب را خالى کردند و سپس کشته هاى قریش را در آن انداختند. آنگاه حضرت یکایک آنان را خطاب کرد و فرمود: آیا آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود، حق یافتید؟ من آنچه را پروردگارم به من وعده داده بود، حق یافتم. بد خویشانى براى پیغمبر خود بودید. شما دروغ گویم خواندید، مردم مرا راستگو دانستند و شما مرا بیرون کردید، مردم مرا پناه دادند؛ شما به جنگ من برخاستید و مردم مرا یارى کردند. عمر گفت: یا رسول اللّه، آیا با مردگان سخن مى گویى؟ فرمود: شما گفتار مرا از ایشان شنواتر نیستید، لیکن ایشان نمى توانند پاسخ دهند. [۵۷]
رویدادهای بعد از نبرد بدر
اسیران قریشی
هفتاد نفر از قریش به اسارت درآمدند. مطابق یک روایت دیگر، این رقم به هفتاد و یک نفر مىرسد. [۵۸] به هر حال پیامبر (ص) دستور داد که اسرا را به سوى مدینه حرکت دادند و چون به منزل صفراء رسیدند، امیر المؤمنین على (ع) را فرمود که گردن دو تن از آنان را بزند:
- عقبة بن ابى معیط، داراى سوابق زشت بدرفتارى با پیغمبر (ص) و مسلمانان در مکّه.
- نضر بن حارث که مسلمانان را در مکّه شکنجه مىکرد.[۵۹]
گرفتن فدیه از اسیران
وقتى انصار سرگذشت عقبه و نضر را دیدند، ترسیدند که مبادا پیامبر (ص) همه اسیران را بکشد. از این رو گفتند: یا رسول اللّه! هفتاد نفر از آنان را کشته ایم. اینان قوم و خویش تواند. آیا مى خواهى آنان را ریشه کن نمایى؟ ایشان را به ما ببخش و از آنان فدیه بگیر و آزادشان کن. ابو بکر هم ترجیح مى داد که فدیه بگیرند. او گفت: اینان قوم و خویش تو هستند. آنان را نگهدار و فدیه بگیر تا به وسیله آن بر کفّار قوت یابیم.
رسول خدا (ص) کراهت داشت که فدیه بگیرد، چنان که سعد بن معاذ این ناخشنودى را در چهره حضرت دید؛ گفت: یا رسول اللّه!؛ این نخستین جنگى است که با مشرکین روبهرو شده ایم. کشتن این مردان براى ما بهتر است تا این که آنان را زنده نگه دارى.به همین مناسبت آیاتى فرود آمد: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ.[۶۰] هیچ پیامبرى را سزاوار نیست که اسیرانى بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند. شما متاع دنیا را مى خواهید و خدا آخرت را مى خواهد، و خدا شکست ناپذیر حکیم است. اگر در آنچه گرفته اید، از جلب خدا نوشته اى نبود، قطعا به شما عذابى بزرگ مى رسید. موقعى که رسول خدا (ص) پافشارى مسلمانان را براى گرفتن فدیه دید، به آنان خبر داد که عاقبت فدیه این خواهد بود که به تعداد اسیران قریش، از مسلمانان کشته شوند. مسلمانان پذیرفتند.به هر حال تصمیم بر اخذ فدیه گرفته شد. مقرر گردید هر اسیر از هزار تا چهار هزار درهم فدیه بپردازد. قریش به تدریج با فرستادن فدیه اسراى خود را آزاد کردند. در میان اسیران بدر کسى بود که نوشتن مى دانست، ولى در میان انصار کسى نبود که نوشتن بلد باشد. در میان اسیران، کسانى بودند که ثروتى نداشتند تا فدیه بپردازند و آزاد شوند. از آنان پذیرفته شد که هر یک ده نفر از کودکان مدینه را تعلیم دهد و آزاد شود. زید بن ثابت همراه شمارى از کودکان انصار، در آن روز نوشتن آموخت.
غنایم جنگی
مسلمانان یکصد و پنجاه شتر و ده اسب و مقدار زیادى کالا، اسلحه، پوست دبّاغى شده، و چرم از مشرکان قریش به غنیمت گرفتند. [۶۱] آنان در کیفیت تقسیم با هم اختلاف پیدا کردند که آیا همه غنایم به رزمندگان صحنه نبرد اختصاص دارد یا نیروهایى هم که در پشت جبهه سرگرم انجام کارهاى دیگرى بودند، سهم مى برند؟ از این رو رسول خدا (ص) تقسیم غنایم را به تأخیر انداخت. پس از آنکه غنایم بدر به دستور رسول خدا (ص) جمع آورى شد، عبد اللّه بن کعب مازنى از بنى نجّار مسئول حمل و نگهدارى آن شد. حضرت به مسلمانان فرمود که عبد اللّه را در این کار کمک کنند. چنان که گفته مىشود، خداوند متعال این آیه مبارکه را نازل فرمود: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. [۶۲] (اى پیامبر؛) از تو درباره غنایم جنگى مى پرسند؛ بگو: غنایم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده (او) دارد. پس از خدا پروا دارید و با یکدیگر سازش نمایید و اگر ایمان دارید از خدا و پیامبرش اطاعت کنید. رسول خدا (ص) غنایم را در بین راه، در منزل سیر در میان سپاهیان تقسیم کرد تا دامنه اختلاف در میان یاران خود را کم کند و آنان را به حالت طبیعى و به دور از آمال و خواستههاى دنیایى بازگرداند. پیامبر (ص) از این غنایم خمس برنداشت.
پانویس
- انفال (8): 1
منابع
- سیرت جاودانه / ترجمه الصحیح من سیرة النبی الأعظم،جعفر مرتضى العاملى / مترجم محمد سپهرى، پژوشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1384 ش
- آیتی، محمد ابراهیم. برگزیده تاریخ پیامبر صلی الله علیه و آله.
- رسول جعفریان،سیره رسول خدا،انتشارات دلیل ما
- مغازى تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م 207)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، چ دوم، 1369ش.
- حبیب عباسی، جنگ بدر، سایت پژوهه، بازیابی: ۱۴ تیر ۱۳۹۴
-
الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد
البر (م 463)، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، ط الأولى،
1412/1992.
مطالب همسنگران:
-
غزوه بدر
- جنگ بدر کلاس درسی برای ما
- جنگ بدر